جدول جو
جدول جو

معنی هامون گردیدن - جستجوی لغت در جدول جو

هامون گردیدن
(فَرْ تَ)
هامون گشتن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بِ خوَدْ/ خُدْ کَ / کِ دَ)
بیصدا شدن. ساکت شدن. از سخن بازایستادن. دم فروبستن. خاموش شدن. خاموش گشتن. اطراق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (تاج العروس). اقتنان. کرسمه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سموط. عقم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). رجوع به ’خاموش شدن’ و ’خاموش گشتن’ شود.
- خاموش گردیدن آتش یا شعله، فرومردن آن. انطفاء.
- خاموش گردیدن از غضب، از غضب بیرون آمدن.
- خاموش گردیدن چراغ یا شمع، فرومردن آن
لغت نامه دهخدا
(فَرْ جُ تَ)
مسطح و هموار ساختن زمین. صاف کردن:... و طرق یأجوج بلا از فرسنگها موانعو عوایق پاک و هامون گردانید. (تاریخ سلاجقۀ کرمان محمد بن ابراهیم) ، خراب و ویران کردن
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
پست گردن. کوتاه گردن. کسی که دارای گردن کوتاه است. اهنع. (منتهی الارب) (دستوراللغه ادیب نطنزی نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف، ذیل اهنع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هامون گردن
تصویر هامون گردن
کسی که دارای گردن کوتاه است پست گردن
فرهنگ لغت هوشیار